۱۳۸۹/۰۷/۲۹

درغروب مسين ِ ترانه اي از من





مي گويم : (( ليلي !
ليلا !
لي لي ! ))
مي گويي : (( لِي لِِي
لِي لا
لا لا
لي سُل لا ))

لِي لِي ِ ليلي
لي لي ِ باران در چشم هايت
هوا بياور برايم لِي لا
از يك شنبه ها
نمي بارم

كلمات ِ جمعه به تو بدهكارند
روزنه هاي شرم ِ لي سُل لا سي ليلي !
لي سُل لا مي ليلي !
فا دييز فا ليلي !

مي گويم من هنوز به سادگي عادتم
و از چشم ها مي پرم
بر علاقه ي خاص دست ها
كه هميشه كمي از شاعرانگي در آن هست
و قلبم به تجربه ي عبور بدهكار است
مي گويي : دست بردار !
پابر مفاهيم نگذار
عروسك هاي رام ِ دست به دست اند اينها جلال الدين !
اردي بهشت ِ روزنامه اي
جايي براي صرف چاي نيست
باد هم پيراهنمان را نمي برد !

مي گويم : من ترانه ي سرزميني ام
با غروبي مسين
هي لي لي به لالاي شعر
گوساني كردم
خسرواني ِ حزيني
كه طالع كلمات را همايون كرد
لِي لِي
لا سُل لا سي


بعد تو شرم مي كني
و من
از راهي كه آمده ام
باز مي گردم



درياسر – خرداد 1386

نامه





به عادتي مشابه
از عادتي
كه از بي طاقتي ِ لحظه ها سر آمده
و سلانه
سلانه
به ارتفاع نفس مي رسد
با دوستت دارم
شكل مي گيرم

امروز همه چيز معمولي است
حتا لهجه ي چشم هايش

كجاي ايستاده ي زمينم
كه تا ديروز لبخندم و
اكنون
قلب اندوه را مي مكم

حال و بي حالي ِ بازگشت كافي است
مسير ِ مقدر ِ دست هارا در امكان هرچه هست و نيست بروم
چون مادر
كه سفر پاي كاكلي ها نمي بندد
و از سجاده نمي افتد

اتفاق پنجره افتادني بود
با تنوع ِ مرگ
كه رمز پيچك ها را به آسمان ِ ايستاده داد
شكل ديگري از آزادي
لب هاي برگشته سمت ِ آفتاب مان را
زمزمه خوان ِ حيراني ِ جنيني ِ ماه مي كرد
شكل ديگري از آزادي
كه پنج حرف ِ آزاد بود
به عادتي مشابه
كه تمام دنيا
يكي است






ببين!
كرانه هاي اندوه مرا
پشت ِ بند بند ِ متلاطم ِ ظهر
و غروب ِ تاسيانِ*ِ سر به زيرم را
كدام لهجه از من افتان تر
به واسطه ي لبخند
جاري مي شد ؟
كدام زير و زبر
به نقش هفت گانه ي بي معبر ام
تلفظ مي بخشيد ؟

تو كجا بودي
وقتي باران نخوابيد؟
در بيداري ِ مه
پنداري از گيسوان تو بود
ما همه مه بوديم
و آه
از گلوگاه كبوتران ِ بي آوند
تلاوت مي شد

در خم ِ نم
و ايستگاهي كه آخرين استواري ِ لبخند مان را با خود برد
اندوه را بهانه اي بيشتر نبود
وقتي آرامش
از نسيم ِ قافيه بر مي خواست
اندوه را بهانه اي بيشتر نبود

گفتم مادرم زاهده زني است
از گلهاي داوودي
كه آواهاي دوردست را جاودانه مي داند

تو كجا بودي كه عادتي مشابه آنچه از شبي با تو بودن را بهانه كردن
مادرانگي ِ نهفته ي باغ را
بيدار مي كند
پس
مرا
به واسطه
دوست بدار

مرا
به واسطه ي آواهايي دور دست
كه گسترش را از لب هاي تو نخواهند برد

نه
شكيبا نبودم
هرگز شكيبا نبودم
هرگز طپش گاه سنگ را
همبستر كلام نكردم

تو
مادر نهفته باش و
به واسطه
دوستم بدار

بشنو !
ترانه هايي كه لب هاي تو بودند و از گلوگاه ِ منتشر ِ آوند پژواك مي يافتند
اين را به من گفتند
ماچيزي جز دو سلام ِ نا بهنگام نبوديم
در كوپه اي مزين به نقش ِ منجمد آب
بر آن سوي پنجره اش
گاه
سوت ِ كشدار ِ آمدن
در ميعاد
با آن دوستت دارم ِ شيرين




شب را به من بده تا از قلب ِ سنگ برخيزم
رمز هزار ساله ي سلام !
آنگاه ِ من و انبوهي ِ شته ها باش
كه نرم و سپيد
از ارتفاع خواستن
مي افتند
بگذار با آيه هاي تب آلوده
از يخ برخيزم


قلبت را به نرمي ِ اندام ِ شته ها دوست دارم
آينه هايي كه لب هايت را نوشيدند و از گلوگاه ِ منتشر آوند پژواك مي يافتند
اين را به من گفتند



مراغه – آبان 1387


*گيلكي است . دلتنگ است .

۳ نظر:

  1. بسیار عالی. پیروز باشید و شاد و سلامت.

    پاسخحذف
  2. در آستانه ۲۱ آبان سالروز ميلاد شاعر بزرگ ملي

    « نيما يوشيج »

    در پاسداشت پدر شعر نوين ايران

    به كمپين حاميان "روز شعر نوين ايران " بپيونديد .

    www.hojum.com

    پاسخحذف
  3. سلام سالار
    خوبي؟چه خبرا
    شمال نيومدي ياسر نزدي؟
    مشتاق ديداريم

    پاسخحذف