اسب ها
عقربه های بی مسیر
غمپوش های قهوه ای
غمپوش های سیاه ...
نمی دانم چرا هوای نوشتن در نت را ندارم . از تمام دوستانی که برایم پیام گذاشتند و یا تماس گرفتند و یا ایمیل زدند ممنون و متشکرم . سعی ام بر این است که بیشتر حضور داشته باشم . اما نمی دانم این چه نیرویی است که مرا از نوشتن در نت باز می دارد . به هر حال با این شعر کوتاه که آخرین شعر مجموعه ی جدید است سال 89 را با تاخیر آغاز می کنم . البته این شعر به سال 87 باز می گردد و من این چند خط را بسیار دوست دارم چرا که لمسشان کردم . درپاییزی که به خلیایی شاعرانه می رفت . و غروب که خورشید را خنجر می زد و خون آلوده خورشید در پس ابر ها گم می شد . غم پوش های سیاه و قهوه ای ، با آن حرکت موقر . اسب ها .
حسین طوافی
19 امرداد ماه 1389
۱۳۸۹/۰۵/۱۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
جناب آقای طوافی
پاسخحذفبدون توضیحات غروب و پاییز و خنجر و خورشید هم شعر موجز و گویایی که نوشته اید مبین همه چیز است .بسیار دلنشین بود ! خصوصن که عقربه ها ؛ خودبخود نماد زمان اند و غمپوش ها و رنگ ها تاویل پذیر .
بروزم و نظرات ارزشمندتان را ارج می نهم .
با احترام
كجايي مرد بزرگ سايه ات سنگين شده حسين...فرصت كردي به خود ارضايي كلماتم دعوتي...علاقه و احترام
پاسخحذفجناب طوافی
پاسخحذفحضور گران سنج و نقد منصفانه جنابعالی ؛ برایم بسیار راهگشا و خجسته بود .نگاه دقیق و اثر گذاری که بر شعر داشتید ؛ را بارها مرور و از ان اموختم .ممنونم
بروزم و نظرات ارزشمندتان را ارج می نهم .
با احترام
سلام حسین ! می جان برار!
پاسخحذفمیدانم که باورمی کنی اگربگویم بارها وبارها این نوشته ها خوانده ام وهربار لذتی بیشترازپیش. دست مریزادشاعر .